Tuesday, May 31, 2016

خودانه

 دو شب پیش تا 2 بامداد با س گپ می زدیم و آنچه از آن گفتگو حاصل شد این بود که این نمود در من به شدت پررنگ شود که خود را به طرز ناامیدکننده ای متعلق به طبقه پایین اقتصادی جامعه بدانم. دریافت عمیقی از اینکه وضعیت اقتصادی چطور روی همه نمودهای زندگی آدمی نقش پررنگی دارد و چشیدن طعم اسارت و در بند بودگی ناشی از آن. ترکیب متناقض و خنده داری از کمال گرایی و چرخه ای از رضایت به متوسط بودگی ها به طور فرسایشی آدمی را به انحلال خودش سوق می دهد. تفاوت زیادی هست بین کسی که آن زندگی را که درویشیان در داستان های کوتاهش توصیف می کند تجربه می کند و آنکه در امنیت برآورده شدن نیازهای اولیه اش و بدون اینکه نگرانی از آن بابت در وجودش رخنه کند کتابی از این دست را تورق می کند و به این شکل می فهمد فقر یعنی چه. کسی که در یک طبقه بالای اقتصادی بزرگ می شود نگرانی هایش از جنس دیگری است. اعتماد به نفس به تعبیر من غیر اصیل چنین کسی گاهی برای فردی از طبقه پایین تر خردکننده است. اشکال اینجاست که چنین فردی بی توجه به همه پشتوانه های اقتصادی عمیقش همه موفقیت هایش را به خودش نسبت می دهد.
همیشه در قضاوت های اخلاقی ام  سعی می کنم تا جایی که پیچیدگی های ذهنی ام اجازه می دهد هر فرد را در شرایطی که داشته و دارد در نظر بگیرم. سوی سخن من در اینجا با کسی از طبقه ضعیف اقتصادی است که خودش را در چنین نبردهای اجتماعی بی دفاع و شکست خورده می داند. او باید در چنین موقعیتی هوشیار باشد و تأثیر همه پشتوانه های ریز و درشت موثر اقتصادی را نادیده نگیرد. البته به نظرم نباید به چنین تحلیلی و به رضایتی از سر ناامیدی بسنده کند بلکه باید بیشتر و بیشتر تلاش کند و بداند کار سختی در پیش دارد.   

No comments:

Post a Comment