Monday, September 12, 2016

عروسی ای که نرفتم.

از قالب هایی که بشر برای زندگی در طول سالیان متمادی زندگی اجتماعی برگزیده زندگی خانوادگی و تشکیل خانواده است. ضمن همدلی با همه نقدهای وارد بر این ساختار هیچ گاه منکر ارزشمند بودن آن نبودم. قصد ندارم در این پست مزایا و معایب چنین انتخابی را برشمارم. مثل اغلب پست هایم این بار هم متوجه طرف زن در چنین گزینشی هستم. زنان زیادی اطراف من زندگی می کنند که دغدغه رسیدن به همین زندگی خانوادگی را دارند. کاش چنین نبودند. انسان بودگی خودشان را معطل بازی های خاله زنکی بیشمار می کنند و در انتظار مردی می مانند که روزی "می آید" و آنها را با خودشان به چاردیواری دیگری منتقل می کند که در آن وفادارانه تن به زندگی مشترکی می دهند. پس از آنکه دوره شور جنسی زندگی زناشویی گذشت و مرد آن موجود رازآلود محرک نبود مرد می شود کودکِ زن و زن از طریق همین مراقبت های ظریف مادرانه مردش را برای خودش نگه می دارد و در ادامه به بچه دار شدن متوسل می شود. بعد همه آرزوهایش را برای این موجود کوچک و دوست داشتنی می گذارد که روز بروز دارد می بالد. کودک بزرگ می شود و آن آرزوها را نمی خواهد. البته زن قصه ی ما باز ادامه می دهد، چون یادگرفته که ببخشد و بگذرد. مسلمن زنان زیادی که هر روز تعدادشان دارد بیشتر می شد در توصیف من نمی گنجند. اما این داستان زن های زیادی هم هست که تعدادشان کم نیست. باید خاطرنشان کنم که زنان قدرت طلب و دیکتاتور منش از بحث من خارج هستند. داستان من در مورد زنان مهربانی است که در رابطه هایشان حل می شوند. من اصلن نمی گویم ازدواج کار بدی است یا فلان و چنان. می گویم این زنان باید چیز دیگری داشته باشند که مال خودشان باشند. درست است که حالا زنها هم کار می کنند و هم درس می خوانند اما باید جدی تر در این گونه امور کار کنند، باید بخش دیگری از وجودشان را فارغ از رابطه هایشان متجلی کنند.   

2 comments:

  1. لطفا رابطه‌ی تیتر با متن رو توضیح بده

    ReplyDelete
  2. سلام. نگاه شما ترقی خواهانه است، ولی به زندگی خانوادگی کمی منفی نگاه می کنید. اگر شما هم به من سر بزنید، خوشحال می شوم

    ReplyDelete