امروز این دائم در سرم تکرار میشه:
"صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت/ ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی / هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
چقدر قشنگه و چقدر لازمان و لا مکان! باقی شعرو با هم بخونیم.
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل/ای بسا در که به نوک مژهات باید سفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد/هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا/زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو/گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
سخن عشق نه آن است که آید به زبان/ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت/چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
مثل اغلب شعرای حافظ هر چند بیتی برای خودش داستان جدایی داره. سه بیت اول انگار گفت و گوی دو نفره ی بین یک زن و مرده. مردِ عاشق و زن معشوق. یک داستان تکراری همیشگی که از جذابیت نمیفته چون تکرارش مثل چرخش فصول و روز و شبه. اما ابیات بعدی گفت و گوی حافظ با خودشه. حافظ حال خودشو روایت نمیکنه. فقط چند جمله رمز گونه میگه و چیزی رو باب میکنه که بهش میگیم آداب عاشقی. کم به شعری از حافظ برخوردم که از معشوق گله کنه. یعنی هیچ وقت نشده بگه من حافظم که عاشقت شدم میفهمی یعنی چی؟ یا همه جا توی شعراش حس میکنی اونه که همیشه عاشق بوده. یعنی هیچ وقت معشوق نبوده؟ یا معشوق بودن براش جالب نبوده. یا هیچ وقت از شعراش این در نمیاد که عاشق زن خودسری شده باشه. هیچ وقت به همچین زنی برنخورده؟ یا براش چنین زنی جذابیت نداشته؟ همه آدم های دوره ی حافظ آداب دان عشق بودن یا این نگاه لطیف اون و چند نفر از همکاراش بوده؟
دوباره همون دو بیت اول رو میخونم. وقتی معشوق میگه از راست نرنجیم، یعنی زن فهمیده و باشعوری بوده. حالا روایت های عاشقانه ی حافظ رو با فروغ مقایسه می کنم. من به تفاوت های زیاد این دو نفر واقفم. چیزی که به دنبالش میگردم تمایز روایت "مردانه" و "زنانه" است. خیلی ساده روایت مردانه رو به روایتی میگم که نویسنده اش یک مرد باشه. چیزی که ازخوندن نه چندان عمیق دیوان فروغ توی ذهن من مونده فقط بی پرواییش در توصیف تنانگیه نه یک لذت ناب عاشقانه. حالا فریدا کالو میاد تو ذهنم. حسی که در اکثر نقاشیاش هست برای من جذابه و از اون تصویر یک زن غمگین و پرشور رو توی نظرم دارم. به نظرم میاد یک مرد نویسنده جهان شمول تر از یک زن نویسنده یا هنرمند دنیا رو میبینه. با اینکه زنها عمومن در زندگی واقعیشون چند چیز رو با هم مدیریت میکنن اما انگار وقتی نوبت به روایت میرسه غرق در احساس خودشونن. شاید اصلن وقتی غرق در احساس خودشونن مینویسن. من مردان را در توصیف زنان موفق تر از خود زنان میدونم. به رولینگ رجوع می کنم و سعی می کنم به خاطر بیارم شخصیت اول مردش رو چقدر خوب توصیف کرده. هر چند یادمه مجموعه هری پاترش برام فوق العاده جذاب بود ولی ویژگی خاصی از نوشتنش یا شخصیت هاش به ذهنم نچسبیده. بارها و بارها مثل این بار به یاد جمله ای میفتم که در ذهن به اسم هیچکاک سند خورده، زن ها روان شناس های خیلی خوبی ان اما تا وقتی عاشق نشدن.
دارم غرق میشم توی افکارم و الان اصلن برای این کار وقت ندارم. مجبورم این متنو همینجا تموم کنم.
اتفاقاً اینجور چیزا همین مواقعی که آدم وقت نداره تو سرش میچرخن. بعدش باید کلی التماس کنی که یه چیزی بچرخه.
ReplyDeleteواقعن. من که وقتی طاقت فرسا کار میکنم و کار دارم همه چی بهم حسابی مزه میده و مغزم بهتر از هر وقت دیگه ای کار میکنه. وای به وقتی که کار نداشته باشم خیلی سخت و مزخرف زمان برام میگذره. حتی نمیتونم بخوابم.
Deleteراستی خوش اومدی خونه من. دارم خونه دار میشم راستی. خونه واقعی. میتونم به صرف چایی و شیرینی دعوتت کنم. افتخار میدین؟ :))
واقعا؟ چه خوب! آدرس بده تا تشریف فرما بشیم. شام هم اگه بدی میخوریم
Delete؛)
در خدمتم. چی دوس داری؟
Deleteیه گبه ناقابل هم با خودت بیار. خونمون فرش نداره.
هرچی فکر میکنم میبینم اشتها ندارم
Delete:))
:(
Delete:)))
خب بابا نخواستیم.
چقدر اینجا مسخره است. چطور میشه با اسم کامنت گذاشت؟ مهدیام.
ReplyDelete:))))) اول فک کردم داری به من میگی مسخره.
Deleteبذار ببینم چیه مرضش که نمیشه.
یه حدسی جی میل آن شو بعد پیغام بذار. این بلاگ اسپات مثل اینکه از خانواده گوگله.
Deleteامتحان کردم و نشد
Deleteسرور قحطی بود؟
یه وبلاگ بلاگسپات دیگه رو چک کردم. گزینهی نام/نشانی وب هم داشت که وبلاگ تو نداره. تنظیماتت رو باید دستکاری کنی. حالا فعلا ولش کن
Deleteچقد نق زدی سرباز.
Delete:))
Deleteدرست شد
1 2 3
ReplyDeleteامتحان می کنیم
درست شد.
Deleteامتحان کن.
این تست آدمیزاد بودنش خیلی سخته :))) باز نیای بگی فلان.
Deleteنیگا شایدم باید گوگل + آن باشی تا با آی دی اونجا راحت کامنت بذاری.