Sunday, October 8, 2017

زنان تأثیرگذار من: دوم ه

به گمانم پایان نامه ام تمام شده بود که با ه آشنا شدم. غریب بود در آن فضا و زمان. پرواضح بود که دست و دلش به کارش نمی رفت. هر وقت می دیدمش یا شعر می خواند یا جمله ای می گفت از آنِ نویسنده ای و همیشه هم تأکید داشت که من کتاب زیاد نخوانده ام اما همین چیزهای کوچک را دوست دارم و یادم می ماند. بعدها فهمیدم دل خوشی از کتاب خوان ها نداشت بس که بدکرداری از چندتایی از نزدیک ترینشان دیده بود. بعد از این که دوست شدیم به این توجه کردم که هم زیباست، هم صدایش نوازشگر است و هم خوب صحبت می کند. دوستیمان همیشه گرم بود و هست. چند باری که با هم بیرون رفته بودیم، مردان به او بیشتر متوجه می شدند. به اویی که انگار اینجا نبود. لحظات اولی که این اتفاق می افتاد حسادت می کردم اما بعد این حسادت تبدیل به لذت از همراهی با فردی دوست داشتنی می شد. دوستی ما در یک لحظه عمیق شد وقتی گفت "با من حرف بزن، دوست ندارم تنها باشی". نخستین کسی بود که صبوری کرد تا مرا بشنود. به روابط انسانی و تجزیه و تحلیل آنها علاقه مند بود. هوش احساسی نابی داشت. آن اول های آشنایی کوله باری داشت از چند شکست عشقی و قرار نداشت و دائم مرا از کارهایم عقب می انداخت اما همین که لب می گشود، می گفتم گور بابای کار. زنانگی ای داشت هم ظریف، هم لطیف و هم جنگنده. در پاسخ به شیطنت های پسرانه هم مؤدب بود و هم دندان شکن و هم بامزه. اصولی داشت برای خودش که خیلی وقت ها برایم حسرت انگیز بود که کاش چون او بودم چون اغلب قاطع بود در تصمیم گیری. بعد از آن شسکت های عشقی از جلوه گری اجتماعی چشم پوشید و رگ احساسش را زد. ما با هم تصمیم گرفتیم که عشق را مبنا قرار ندهیم. نسیمی ببینیمش وزان و بگذاریم گونه مان را نوازش کند و بگذرد.    

2 comments: