Sunday, December 9, 2018

به ش. جیم

دارد می رود. یک نفر آمد کار را تحویل بگیرد و ش باید راهش می انداخت، می دیدم لحظه ای صدایش بی رمق می شود بعد باز پر انرژی، شبیه همیشۀ خودش. این روزهای «آخر» هم او هم ما کمتر حرف می زنیم و بیشتر بودن در کنار هم را حس می کنیم. تصورش سخت است که نباشد، برای همین منی که از دست پرحرفی هایش نقشۀ فرار می کشیدم. قدری سیاست های زنانه و چرتکه انداختن های کوچک دارد و در نهایت خالی از نفرت و حس تلافی است. برنامه مان بود که کلی رمان فارسی با هم بخوانیم. دیروز خانۀ ادریسی ها را خریدیم و قرار است در کافه ای قرار بگذاریم و بخوانیمش. ش از آن چیزهایی است که وقتی از دستش می دهی می فهمی چقدر مهم بوده و چقدر جایش خالی می شود. 

No comments:

Post a Comment