Sunday, February 7, 2016

خودنوشت ها

خودنوشت هایم هم رهاننده ان هم گرفتار کننده. وقتی لب به سخن گفتن باز میکنی یا مینویسی چیزی را در ساختاری زبانی میریزی و میگویی و چیزی در تأیید یا تخالف میشنوی. این کار به اعتراف کردن می ماند. اعتراف نوعی رهایی است از خود و تکرار بی وقفه افکار در ذهن. اما به محض آنکه این خودنوشت ها خوانده شوند دردسرهای اجتماعی آغاز می شوند. تا حرفی را نگفته باشی تصویری نساخته ای که تأویل پذیر باشد و بعد دنبال این باشی که پیامدهای احتمالی حرفهایت را رفع و رجوع کنی. هنوز در دنیا چیزی نیافتم که خیر محض باشد این هم روی همه نقص های دیگر دنیا. باید پذیرفت و با این روال دنیا کنار آمد. 

دیروز دیداری داشتم با رفیقی قدیمی و همین قدمت نکته آزار دهنده ماجراست. رابطه مان فراز و نشیب بسیار داشته بی آنکه کلامی در این مورد با هم ردوبدل کنیم. هردو خراسانی هستیم و محافظه کار. من البته تقریباً تنها با خراسانی ها محافظه کارم و چقدر این کار بر من فشار روانی وارد می کند. نمی دانم دوستش دارم یا نه. زمانی عاشقانه دوستش داشتم. عشقم افلاطونی بود و جنبه های جسمانی نداشت. وجودش در زندگیم پر رنگ و جهت بخش بود اما وقتی ازدواج کرد و جنس روابطمان عوض شد. گذشته طور دیگری برای من جان گرفت و این باعث شد اعتماد من به او کم و کمتر شد و همه این لحظات کمرنگ و کمرنگ تر شدن او چقدر سخت بر من گذشت. اویی را که من صادق ترین می پنداشتم حالا در نظرم فردی غریبه با خودش می نمود. کسی که چیزی می گوید و نمی داند دارد خلاف گفته اش عمل می کند. البته  ترجیحم این است که بگویم نمی داند و باز میل عجیب و چندگانه دوست داشتنش مرا وادار می کند که به قیمت نادان فرض کردنش او را قدری خوب بدانم. او اصلن موجود بدی نیست. خوش آمدنیست و دوستان زیادی دارد. اگر رابطه با بچه ها را عیارِ خوبی بگیریم که او حرف ندارد. چند باری سعی کردم او را به همراه دوستانی که با منِ قدیم زمان گذراتده بودند کتار بگذارم، نگذاشت. نه قهر کرد. نه تلافی. در عوض فقط لطف کرد و در این کار مداومت داشت. همین کارش برایم ارزش داشت و خواستم چینی شکسته دوستیمان را بند بزنم. فکر می کنم اگر خاطرات گذشته نبود، می توانستیم دوستیِ جدیدی داشته باشیم. من از تصویر قدیم خودم نزد دوستان قدیمی هم راضی نیستم. چیزی در من پایدار مانده که شاید من قدیم را به من جدید پیوند بزند، من در گذشته یک نظاره گر ساکت بودم و الان هم تقریبن ساکتم. سکوت قدیمم از برای شنیدن بود و سکوت جدید از برای نگفتن.    

No comments:

Post a Comment