Sunday, February 28, 2016

باید سراغ تخم پدرم بروم، همه چیز از آنجا شروع شد

این داستان خود من است. به پدرم نمی آید تخمش چنین بشری بتواند بیافریند. نه اینکه تحفه ای باشم ها، نه. اما از خود راضی ام. همه ما از موقعی که خودمان را به یاد می آوریم، دیگران را با تصور اینکه جای آنها باشیم درک می کنیم. یعنی غالباً این طور است. اما در مورد من 30 سال طول کشید تا بفهمم کسی مثل من نیست. نه اینکه دنبال نیمه گمشده ای باشم. همیشه معتقد بوده ام بین من و دیگری دیواریست که با صداقت و تلاش هر دو طرف برای درک یکدیگر کوتاهتر می شود. گاهی فکر می کنم موجود مسخره ای هستم. البته گاهی بقیه هم اینطور فکر می کنند. یادم رفت بگویم منِ راوی زنم. با خودم قرار گذاشته ام که با خواننده ام صادق باشم و با تصوراتش بازی نکنم تا بتوانم سر قولم می مانم اما اگر زمانی خواننده عزیزم بو ببرد این چنین کرده ام نباید از من به دل بگیرد و باید بداند که این شور کودکانه ای بوده وبیرون جهیده تا خودی نشان دهد. برگردیم سر تخم پدرم. احتمالاً اسپرم متفکری بوده و احتمالاً به تصادف اعتقاد داشته. پدر آن خیل را پس انداخته و ... . شاید این تخم برای پیروزی جنگیده. چه کسی می داند؟ جنگیده و موفق شده و شاید همین یک موفقیت برایش کافی بوده. به هر حال همین که یک بار بازنده نبوده و نیاز نداشته به هزار و یک حرف خودش را دلخوش کند، خیلی می ارزد. اما کاش کمی هم به خودش زحمت می داد و به این فکر می کرد که بعد چه اتفاقی می افتد. من خیلی متوقع نیستم. اگر کمی ورزش می کرد شاید من قدبلندتر می شدم. شاید دنیا ازآن بالاتر بهتر میبود مثل وقتی که به کوه میروم. در راه تا اینکه به قله برسم کم کم همه چیز یادم می رود. پاهایم همه انرژی بدنم را برای خودش می خواهد. آنچه مهم است قله است. مغزم اینجا فروتن می شود. مغزی که حتی در خواب امانم نمی دهد و دائم کار می کند، اینجا آرام می گیرد. اینجا من بر مغزم پیروزم. مغزم وظیفه دارد همه لذت کوه را برایم فراهم کند. چشمانم می خواهد مناظر را ببلعد و ریه ام گنجایش دارد مولکول مولکول هوا را درون خودش بکشد و مغزم باید مراقب باشد پاهایم گل هم گیر نکند. اینجا مغزم وظیفه اش هم آهنگ کردن چشم و پا و دماغ است. کاری به من ندارد. اینجا من و مغزم با هم صلح می کنیم.

-------------------------
این نوشته را قبلاً در پلاس به اشتراک گذاشته بودم. صرفاً برای کنار هم بودن نوشته هایم در اینجا بازنشرش می کنم.

No comments:

Post a Comment