Thursday, December 14, 2017

تلخی ناگریز

کمی بعد از اینکه تهران خانه ام شد با هم دوست شدیم. با وجود چهره جدی و بدون لبخندش از همان اول راهم داد به همراه بودنش. از همان موقع پشت هم بودیم. به خاطر شکل سخت زندگی اش خودساخته است. بارها خودش گلیمش را از آب بیرون کشیده و شاهد بوده ام در سختی ها چطور به کوچکترین چیزها امید بسته و تلاش کرده است. هرچند شیوه اش در برخورد با امور با من متفاوت است و اغلب پسندم نمی شود اما از او آموخته ام. یک بار که صدای انتقاد از او در درونم بسیار بالا گرفته بود و  همزمان داشتم از یکی از سخت ترین پیچ های زندگی ام می گذشتم، شرایط طوری پیش رفت که آن نارضایتی به شکل کلمات بیرون ریخت. بعد از این ماجرایی که به نظر من قابل حل می نمود در سراشیبی جدایی پیش می رویم. حاضر به گفتگو نیست و درعوض هر روز بهانه بیشتری به دستم می دهد که مجاب شوم به جدایی و من همچنان مقاومت کرده ام برای نگهداشتن ربط نازک فعلی مان.    

No comments:

Post a Comment