Thursday, March 10, 2016

از کوچه پس کوچه های ذهن من یا از هر دری

در حال حاضر محور پژوهش های من علوم شناختی است. با اینکه موضوع جالب و هیجان انگیزی است که با شیب تندی دارد مورد کندوکاو قرار می گیرد اما دوستش ندارم. از زمانی که زندگی آکادمیکم را آغاز کردم دائما در این حوزه دست و پا زده ام. این حوزه ی پژوهشی برایم مثل خانواده دارد می شود که کاریش نمی توانی کنی و همیشه به نامت نوشته شده است. به نظرم در سال های اخیر گفتمان غالب همین نوع نگرش به دنیاست. معمای همیشگی ذهن و بدن و اینکه ذهن چه می کند. یا واضح تر بخواهم بگویم این نوع نحوه تفکر سایه گسترده ای روی ذهنیت من می اندازد مثلا وقتی در مورد اخلاق فکر می کنم دوست دارم در مورد FMRI مغز بدانم. نمی توانم از ربط و نسبت فیزیک مغز و فعالیت های نورونی آن با مفاهیم خلاص شوم. 

هیچ وقت نمی دانم باید سعی کنم که بنویسم یا هوشیار باشم تا در آن لحظه ای که چیزی دارد می جوشد قلم به دست بگیرم و بنویسم. به نظرم ترکیبی از این دو باید باشد و جنگی و تلاشی بی امان در این راه چون جوشش در میان همین تلاش هاست که اتفاق میفتد. باید بستری باشد تا چنین کشفی در آن بروز نماید. لحظه جوشش، خلق الساعه و وحی گونه اتفاق نمی افتد. شاید وبلاگ جای فوق العاده ای باشد برای پراکنده گویی و از هر دری گفتن من، حتی طوری که در یک پست پاراگراف ها هیچ ربط ماهوی با هم نداشته باشند تا از این راه بتوانم منتظر لحظه آفرینش بمانم.

اغلب دوست دارم با مردها گفتگو کنم و زنها را به نظاره بنشینم. نمی دانم این نگاهی از دنیای مردانه است که بر من مسلط است یا حقیقتی در نگاه آنان که من هم زن ها را منبع الهام می دانم. من خودم را آدم دوجنس گرایی از نظر گرایش جنسی نمی دانم اما فکر می کنم بتوانم رابطه جنسی با زنها هم داشته باشم فقط به عنوان چیزی با طعمی متفاوت نه چیزی که مورد آرزو و تمایلم باشد. چیزی که مدتی کنجکاوی من در مورد دنیای مردانه بود این بود که آنها چطور میان رابطه جنسی و رابطه عاطفی تفکیک قائل می شوند؟ چطور ادعا می کنند که زنی ابژه جنسی آنهاست و زن دیگری ابژه عشقشان یا مثلا می گویند می توانند عاشق زنی باشند بی اینکه بخواهند با او بخوابند. من این آخری را در مورد دوستان دخترم تجربه کرده ام. من با چند تن از دوستان دخترم روابط عمیق حسی داشته ام بدون اینکه تمنای خوابیدن با آنها یا حتی تحریکات فیزیکی خودبخودی داشته باشم. اما فکر میکنم ذهنم آنقدری در تمایلاتش پیچیده باشد که بتواند مرا متعجب کند.     




No comments:

Post a Comment