Wednesday, March 30, 2016

هیچ ترتیبی و آدابی نجو/ هر چه می خواهد دل تنگت بگو

منطق خوابو خیلی دوست دارم. خیلی وقتا هیچ سناریو و هیچ نظام علی و معلولی ای پشت قضایا نیست. یه هو یکیو که اصلن یادت نمیاد بهش فکر کردی یا نه کنارت میبینی. میگی عه تو اینجا؟ میبوسیش و اون یه جمله ای میگه تا حالتش طبیعی باشه، بدون اینکه کلماتش مهم باشن. یا همینجوری داری واسه خودت میری یه عده غریبه هم پشتت دارن میان یکیشون به اسم صدات میکنه و تو میشی عضو گروهشون، به همین راحتی.

Monday, March 28, 2016

گفت و گو

گفت: چرا هیشکی منو دوس نداره؟

گفتم: فک نکنم خیلیا میگن تو رو دوست دارن.

گفت: آره.
مکثی کرد باز گفت: پس چرا من این همه تنهام؟

گفتم: شاید تو توقعت زیاده.

گفت: شاید. آخه من باید این حجم از احساسو یه جا خالی کنم. میخوام غرق بشم.

گفتم: خب غرق بشو.

گفت: آخه اینجوری تموم میشم. کلی کار هس که باید بکنم. کی اون کارا رو بکنه؟ شاید باید برم یه بچه بیارم. بعد اگه توی اون غرق بشم نمیذارم آزاد باشه. بعدش چی میفهمه از زندگیش؟ اصلن شرط لازم برای غرق شدن تو یه آدم دیگه اینه که اونم بخواد توی تو غرق بشه.

گفتم: هر چند از همه جا گفتی، فک کنم میدونم چی میگی. موافقم.

گفت: ولی خیلیا دوس ندارن غرق بشن. پس تکلیف من چیه؟

گفتم: بگیر بخواب. وقت خوابت گذشته. فردا که خورشید از میون شکوفه ها بزنه، صدای شلوغ بازی چند تا چکاوکو بشنوی و عطر چایی داغ به مشامت بخوره، یادت میره.

گفت: آره یادم میره.

Friday, March 18, 2016

ساز مردانه

این درواقع یک داستان است که طرحش ایده پردازی شده و مشکل از من است که دستم به نوشتنش نمی رود.

Tuesday, March 15, 2016

تذکار

احضارش کرده بودند برای بازپرسی و بعد که برگشته بود تا مدتی ندیدمش. بعد که دیداری حاصل شد دیدم با ته سیگار دستش را سوزانده. خواسته نشانی بگذارد تا تلخی شکسته شدن چیزی از خودش در بازپرسی را فراموش نکند. نمی دانم از کسی شنیده بودم یا جایی خوانده بود که در تعلیمات عرفانی هم برای رهایی از وسوسه لذایذ چنین می کنند.

از عنوان بیش از هر چیز منظورم تذکار بدنی است. انسان فراموشکار است، تأثر را فراموش می کند و تأثیر هم در انبوهی از اطلاعات گم می شود. جوان تر که بودم سعی کردم برای اینکه یادم نرود و خودم را تنبیه کنم با تیغ نشانه ای بر دستم بگذارم. نتوانستم. این قدری به خودم حب داشتم که دلم نیامد چنین کنم. به نظرم فراموش کردن طبیعی است. باید بگذاریم واقعه فراموش شود و گرد بگیرد و به همان رد مبهم واقعه بسنده کنیم. احساسم این است که انتقام گرفتن ضرورت ندارد.   

باکرگی

"خدا به دخترها اعتماد نداشت برای همین پلمپ آفریدشون." این یک شوخی پسرانه است. به این صورت باکرگی یک تغییر فیزیکی در بدن زن است. این شوخی طبیعت را می توان از دیدگاهی اسطوره خواهانه و خیال پردازانه این طور دید که حتی طبیعت نمی خواهد زن شهوت ران باشد. تغییر فیزیکی دیگری که محدوده فعالیت جنسی زن  را محدود می کند یائسه شدن است. پس طبق دیدگاه رایج در بطن جامعه از آنجا که زن با نشانه ای بر باکرگی متولد می شود و بعد از رسیدن به بلوغ تا یائسگی دچار عادت ماهیانه می شود پس زندگی جنسی اش هم باید از مرد متفاوت باشد و قوه جنسی اش هم کمتر و چه و چه. آیا باورهای اجتماعی ما می تواند بر فیزیک و بیولوژی ما اثر بگذارند؟ آیا پرده بکارت از نوعی فرایند تکاملی ناشی می شود؟ آیا الگوهای تکاملی تغییر می کنند؟ 

سخن در این باره زیاد است. دوست دارم قبل از سخن پردازی بیشتر و پرداختن به دعوای دو نوع دیدگاه غالب در باره باکرگی از بیولوژی بدن زن  بیشتر بدانم.    

سوسن تسلیمی که تسلیم نشد و "زن یک فاحشه است."

دوستی داشتم که ایده جالبی داشت، صرف نظر از اینکه ایده مال خودش بود یا نه، میگفت:
 زن در جامعه فقط با نقش هایش تعریف می شود دختر بودن، خواهر بودن، همسر بودن و مادر بودن. تعریفی از زن بودن وجود ندارد.
او میگفت:
 زنِ تنها فاحشه شمرده می شود کسی که باید سریع تر در یکی از نقش هایش تعریف شود تا جامعه مصون بماند.

زن مجرد، زن مطلقه برای جامعه بالقوه موجودات شریری هستند. شاید بیشتر از هر کسی زنان شوهردار نگاه بدبینانه ای نسبت به این زنان داشته باشند. رفتار جامعه مردان هم در مقابل این دسته خیلی اوقات احترام آمیز نیست و گاهی تهدید کننده است. مردی که نمی خواهد شریکی برای زندگیش داشته باشد این دسته را ابژه های جنسی می داند. درصورتی که اگر یک مرد به عنوان دوست پسر یا شوهر کنار آنها باشد، مردان در نزدیک شدن به این زنان جانب احتیاط را نگه می دارند. این نگاه خیلی واضح جنس دوم بودن زن را در جامعه نشان می دهد. زن هویت مستقلی در جامعه ندارد.

--------------------

بی بی سی فارسی ویدئوهای خوبی به عنوان اتوبیوگرافی از طیف هنرمند می سازد. برای من هر ویدئو حس و حال یا لااقل جمله ای به یادگار می گذارد. "من کار خلاقه می کنم گاهی خوب می شود و گاهی نه." این جمله ای است که سوسن تسلیمی در مورد خودش گفت و چقدر بر جان من نشست. او بعد از جدایی اش از داریوش فرهنگ و مهاجرتش به سوئد تنها ادامه داد و خودش را در تئاتر معنا کرد. بی اینکه حاشیه ای از خودش به جا بگذارد. چهره اش نشان می دهد که چقدر سخت گذشته. غربت، تنهایی و فشار تعهد کار خلاقانه هنری کردن. او را با گلشیفته فراهانی مقایسه کنید. گلشیفته ای که گاهی مصداق مفهوم مدرن مالکیت زن بر بدنش شمرده می شود. به نظر من سوسن تسلیمی بیشتر استحقاق دارد که زنی شمرده شود که در پی هویت مستقل زنانه اش هست.      

Thursday, March 10, 2016

از کوچه پس کوچه های ذهن من یا از هر دری

در حال حاضر محور پژوهش های من علوم شناختی است. با اینکه موضوع جالب و هیجان انگیزی است که با شیب تندی دارد مورد کندوکاو قرار می گیرد اما دوستش ندارم. از زمانی که زندگی آکادمیکم را آغاز کردم دائما در این حوزه دست و پا زده ام. این حوزه ی پژوهشی برایم مثل خانواده دارد می شود که کاریش نمی توانی کنی و همیشه به نامت نوشته شده است. به نظرم در سال های اخیر گفتمان غالب همین نوع نگرش به دنیاست. معمای همیشگی ذهن و بدن و اینکه ذهن چه می کند. یا واضح تر بخواهم بگویم این نوع نحوه تفکر سایه گسترده ای روی ذهنیت من می اندازد مثلا وقتی در مورد اخلاق فکر می کنم دوست دارم در مورد FMRI مغز بدانم. نمی توانم از ربط و نسبت فیزیک مغز و فعالیت های نورونی آن با مفاهیم خلاص شوم. 

هیچ وقت نمی دانم باید سعی کنم که بنویسم یا هوشیار باشم تا در آن لحظه ای که چیزی دارد می جوشد قلم به دست بگیرم و بنویسم. به نظرم ترکیبی از این دو باید باشد و جنگی و تلاشی بی امان در این راه چون جوشش در میان همین تلاش هاست که اتفاق میفتد. باید بستری باشد تا چنین کشفی در آن بروز نماید. لحظه جوشش، خلق الساعه و وحی گونه اتفاق نمی افتد. شاید وبلاگ جای فوق العاده ای باشد برای پراکنده گویی و از هر دری گفتن من، حتی طوری که در یک پست پاراگراف ها هیچ ربط ماهوی با هم نداشته باشند تا از این راه بتوانم منتظر لحظه آفرینش بمانم.

اغلب دوست دارم با مردها گفتگو کنم و زنها را به نظاره بنشینم. نمی دانم این نگاهی از دنیای مردانه است که بر من مسلط است یا حقیقتی در نگاه آنان که من هم زن ها را منبع الهام می دانم. من خودم را آدم دوجنس گرایی از نظر گرایش جنسی نمی دانم اما فکر می کنم بتوانم رابطه جنسی با زنها هم داشته باشم فقط به عنوان چیزی با طعمی متفاوت نه چیزی که مورد آرزو و تمایلم باشد. چیزی که مدتی کنجکاوی من در مورد دنیای مردانه بود این بود که آنها چطور میان رابطه جنسی و رابطه عاطفی تفکیک قائل می شوند؟ چطور ادعا می کنند که زنی ابژه جنسی آنهاست و زن دیگری ابژه عشقشان یا مثلا می گویند می توانند عاشق زنی باشند بی اینکه بخواهند با او بخوابند. من این آخری را در مورد دوستان دخترم تجربه کرده ام. من با چند تن از دوستان دخترم روابط عمیق حسی داشته ام بدون اینکه تمنای خوابیدن با آنها یا حتی تحریکات فیزیکی خودبخودی داشته باشم. اما فکر میکنم ذهنم آنقدری در تمایلاتش پیچیده باشد که بتواند مرا متعجب کند.